مشاهده RSS Feed

♥●• عشـــق فانتــــزی سامان •●♥

وبلاگ عشق فانتزی سامان

امتیاز ها: 2 رای ها, 5.00 متوسط.
توی یک قصابی یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه*هاش ..... همینجور که داشت کارشو می*کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه .....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشت*های اون جوون رو می*کند می*ذاشت برای پیره زن .....
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می*کرد گفت: اینارو واسه سگت می*خوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من این فیله*ها رو هم با ناز می*خوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می*خوره؟
پیرزن گفت: مُیخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُی*خُوره .....
جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِیگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچه*هام می*خام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگیریفته بُودی؟
جوون گفت: چرا
پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُی*خُوریم نِنه .....
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.

دسته بندی ها
شخصی , عاشقانه

نظرات

    قشنگ بودن مرسی
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر
    ممنون..
    قبلا خونده بودم..

    مرسی گلمممممممم...
    نقل قول نوشته اصلی توسط DayaN
    قشنگ بودن مرسی

    مرسی داداش عزیزم ...
    متاثر شدم...عالی بود...ممنون
    ممنون ....