مشاهده RSS Feed

.:::: سمفونی استفراغ ::::.

اتوبوس قرمز

به این مطلب امتیاز بدهید
((این داستان با کلی دخل و تصرف به این روز دراومده دوستان پیچیکی بخونید لذت ببرید))

اتوبوسی می رفت

اتوبوس قرمزی می رفت
اتوبوس قراضه ی قرمزی که سالها می رفت
حالا ایستاده
از رو می نروم / از رو نمیروی / از رو نمیرود
همچنان عاشقی که ایستاده
و عشقش را تصادفا در میان جاده خاکی های همین اطراف شهرمان پیدا کرده بود.
لولای در که چرخید
دستی که تصادفن بعد از سالها لای در مانده بود آزاد شد .
شاید دست دزدی بود
دزدی که برای دزدی نیامده بود
برای گرفتن حقش بود شاید
و او هم سالها قبل نوشته بود در دادگاه
به مولا بی تقصیرم
در این جامعه زن مطلقه به همه تعلق دارد . !!!
و دستی که بیرون مانده ....
و اگر دست ، مشت باشد.... خفن سیستمی می شود به نام ((مرگ بر....)) در خیابانها
و وامصیبتا از روشنفکران متحجر ....
و صد البته خیابان ، بی در و پیکرتر از این حرفهاست
که دستی گیر کند لای آن و قطع نشود !
قطع شد ... قطع شد آن .....! بگذریم
دست که لای در مانده ....
دست کارگری باید ، دستی پینه بسته و ضمخت در پیکار با روزگار
یا شاید دست لطیفی که بوی کرم فرانسوی میداد و با آن ناخن های لاک خورده
و لاک سرخی که خون می چکید از آن
دستی که لاک طلاقش هنوز خشک نشده ... و زن مطلقه در این جامعه .........
و به شرافتم قسم این دست
این دست دست شاعر نیست که لای در مانده و از میان صفحات بیرون زده
تا از تو بنویسد ...
از تو که خواب و خوراک شاعر را با چشمانت حرام کردی
و شاعر ، دیوانه شد ، رفت سر به بیابان گذاشت با اتوبوس
اتوبوس قرمز کهنه ای که همچنان می رفت
و این دست من نیست که از لای کلمات این صفحهای منظم تمنای دستان تو را دارد
که سالها قبل کتاب را بسته بودی .
اتوبوس قرمز کهنه ای که همچنان می رفت

نظرات