مستـفرغ شدم از یـاد لبـت
توسط
در تاریخ دوشنبه ۱۷ مهر ۹۱ در ساعت ۱۷:۱۳ (1974 نمایش ها)
در خیالت بـودم
کـه بـه تیـری خـوردم
از غـمت در دل خـود
کتـک ِ سیری خـوردم.
در خیالت روزی
پـای یـک نـخ سیگـار
پـای یـک بـوتـه ی خـار
عاقبـت درد غـمت
نـقش شد بـر دیـوار ...
با کـمی حـس غـریـب
خاطراتی همـه از جـنس فـریـب
مستـفرغ شدم از یـاد لبـت
نـگـذشت از سرم آن دست پـلید ...
◘
در جـوانی امـا
غـم پیـری خـوردن٬
یـا کـه در دل مُـردن
چـه تفـاوت دارد!
با تـجربـه ای نـا خـواستـه
بـا کولی ِ شب گـرد ِ پـریـشانی٬
کـه ز خـود نـاراضی است٬
از پـدر نـا خواستـه ...
دست کِـش از همه کـس
کُـفـر گـو بـا دل خـود
کـه زمین هـم تـنهاست
از خـدا نـا خـواسته ....