به موقع شروع کردن
توسط
در تاریخ جمعه ۲۱ مهر ۹۱ در ساعت ۲۲:۴۸ (1320 نمایش ها)
[FONT=comic sans ms][SIZE=4][COLOR=#ff99cc][SIZE=4]چشمش به دختر ا[SIZE=4]فتاد,دستش لرزید.رو به تخته کلاس برگ[SIZE=4]شت و [SIZE=4]ف[/SIZE]رمول سرعت را نوشت:
[/SIZE][/SIZE][/SIZE][/COLOR][/SIZE][/FONT][CENTER][FONT=comic sans ms][SIZE=4][COLOR=#ff99cc][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4]V=[SIZE=4]X.t[/SIZE][/SIZE]
[/SIZE][/SIZE][/SIZE][/COLOR][/SIZE][/FONT][/CENTER]
[FONT=comic sans ms][SIZE=4][COLOR=#ff99cc][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4]فکر کرد دیگر وق[SIZE=4]تش رسیده,بالاخره تصمیمش را گر[SIZE=4]فته بود.رو به کلاس برگشت[SIZE=4], او نبود.جایش دانشجوی دیگری [SIZE=4]نشسته بود.
قدمی با عصا برداشت و عینکش را با انگشت به چشمش نزدیک تر کرد ...
[/SIZE][/SIZE][/SIZE]جای همه ی دانش[SIZE=4]جو های قبل کسان دیگری نشسته ب[SIZE=4]ودن[SIZE=4]د.دیر شده بود ...
فرمول سرعت را خوب می دانست اما مفهومش را نفهمیده بود[SIZE=4]!!
[/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/COLOR][/SIZE][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][COLOR=#000000]
[/COLOR][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/FONT]
[CENTER][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4][COLOR=#000000]از کتاب[SIZE=4]:تو,تویی[SIZE=4].
[SIZE=4]از[SIZE=4]:امیر رضا ارمیو[SIZE=4]ن.[/SIZE][/SIZE][/SIZE]
[/SIZE][/SIZE][/COLOR][/SIZE]
[/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE][/CENTER]