مشاهده RSS Feed

tanhaei

زنی را می شناسم من

به این مطلب امتیاز بدهید
توسط در تاریخ چهارشنبه ۱۱ اردیبهشت ۹۲ در ساعت ۱۳:۰۹ (2069 نمایش ها)
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه خانه
میان شستن وپختن
درون آشپزخانه
سرود عشق میخواند
نگاهش ساده وتنهاست
صدایش خسته ومحزون
امیدش درته فرداست
زنی را می شناسم من
که میگوید پشیمان است
چرادل را بر او بسته
کجا اولایق آن است
زنی هم زیرلب گوید
گریزانم ازاین خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من میزند شانه
زنی با بار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور میخواند
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم اواین است
نگاه سرد زندانبان
زنی را می شناسم من
که میمیرد زیک تحقیر
ولی آواز میخواند
که این است بازی تقدیر
زنی با فقرمی سازد
زنی با اشک میخوابد
زنی با حسرت وحیرت
گناهش را نمی داند
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
زمردم می کند مخفی
که یکباره نگویندش
چه بد بختی !چه بد بختی
زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خنددوگوید
که دنیا پیچ وخم دارد
زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر وقصه میخواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد
زنی می ترسد از رفتن
که شمعی است در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تار یک است این خانه
زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری ومن
تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی
زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خویش
هزران بار جنگیده
وچون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده
زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه میماند
زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
زبس که رنج وغم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در رحم دارد
زنی دربستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد؟
نمیدانم ؟!!!!!
شبی در بستری کوچک
زنی اهسته میمرد
زنی هم انتقامش را
زمردی هرزه می گیرد
زنی را می شناسم من ..............
برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته بندی ها
دسته بندی نشده

نظرات

    واقعا زیبا بود.
    ممنون