╬ سامان ╬
توسط
در تاریخ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۹۲ در ساعت ۱۳:۴۲ (3230 نمایش ها)
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست
دلم گرفته از ازدحام غریبه ها از مردمانی که نمی شنوند از آنها که
لهجه ی شیرین نگاه را هرگز نفهمیدند دلم گرفته نه از نبودن آنها
که از ماندن خود من از سایه ی بی قرار خودم خسته ام
خدایا..!!
کاش اعتراف کنی
جهنمی در کار نیست
برای ما همین روزهای برزخی زمینی کافیست