باز گشت دوباره

[FONT=tahoma][SIZE=3]خانمی که در خارج از شهر زندگی می کرد،تصمیم گرفت خانه و مبلمانش را بفروشد.زمستان بود و بارش برف به حدی سنگین که هیچ اتومبیل یا وانتی نمی توانست تا در خانه اش برود.
به محض این که خداوند خواست[URL="redirect.php?a=mahpishoni2000.ir/1392/12/03/%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%A7-%D9%BE%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%D8%B7%D8%A8%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AF/"] مبلمانش[/URL] را با قیمتی مناسب به شخصی مناسب بفروشد به فکر افتاد دستی به ظاهر ان ها بکشد.
وسایلش را بر انداخت،ان ها را وسط اتاق گذاشت و اماده فروش شد.
به من گفت:در تمام مدت هیچ گاه به بیرون پنجره نگاه نکردم و تمام توکلم به خدا بود.
خریداران به گونه ای معجزه اسا خود را به در خانه او رساندند و بدون این که کمسیونی به دلال ها بدهد،تمام اثاثیه و همین طور خانه اش را به فروش رساند.
ایمان هیچ گاه به بیرون پنجره نمی نگرد تا اوضاع را سبک و سنگین کند.فقط خود را اماده می کند تا ان چه شخص طلب کرده،تحقق یابد.[/SIZE][/FONT]