شعری در وصف حال منو تو .../مولانا/
توسط
در تاریخ یکشنبه ۱۸ خرداد ۹۳ در ساعت ۰۰:۰۸ (1562 نمایش ها)
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه می*فتد از این سو گه می*فتد از آن سو
آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان
من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه
برجه بگیر زلفش درکش در این میانش
اندیشه*ای که آید در دل ز یار گوید
جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش
وان شیوه*هاش یا رب تا با کیست آنش
این صورتش بهانه*ست او نور آسمانست
بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد
پس این جهان مرده زنده*ست از آن جهانش
مولانا