عشق فانتـــــزی سامان
توسط
در تاریخ سه شنبه ۳۱ مرداد ۹۱ در ساعت ۰۲:۱۲ (879 نمایش ها)
باران، قصيده واري،
- غمناك -
آغاز كرده بود.
مي خواند و باز مي خواند،
بغض هزار ساله ي درونش را
انگار مي گشود
اندوه زاست زاري خاموش!
ناگفتني است...
اين همه غم؟!
ناشنيدني است!
پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟
گفتند: اگر تو نيز،
از اوج بنگري
خواهي هزار بار از اوج تلخ تر گريست! " مشیری "