قسمت 7
سرم به شدت درد می کرد و چشمام قرمز شده بود. تمام بدنم کوفته بود و بدجوری درد می کرد. چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم. نیمه شب گرمای آتش باعث شد از خواب بپرم. اما هیچ جا آتیش نگرفته بود، بلکه...
نوع: ارسال ها; کاربر: DayaN
قسمت 7
سرم به شدت درد می کرد و چشمام قرمز شده بود. تمام بدنم کوفته بود و بدجوری درد می کرد. چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم. نیمه شب گرمای آتش باعث شد از خواب بپرم. اما هیچ جا آتیش نگرفته بود، بلکه...
لطفا تشکر یادتون نره!
اون قدر بی حوصله بودم که در اون لحظه فکر کردن به سروش آخرین کاری بود که ممکن بود انجام بدم!
اونروز هم کسل کننده تر از هر روز دیگری به پایان رسید، شب که شد دوباره کمی گریه...
چهرشو درهم کشید، شدت پایین اومدن اشکهاش بیشتر شد، انگار بر سر گفتن یا نگفتن چیزی با خودش کلنجار می رفت.
با ترس پرسیدم:"چیزی شده؟"
"میگم ولی باید قول بدی آروم باشی!"
"قول میدم!"
چشماشو بست و زیر...
تا به حال انقدر خوشحال ندیده بودمش! لحظه ای نبود که لبخند روی لباش نباشه! مدام شوخی می کرد و می خندید. وقتی به رستوران رسیدیم ، ماشینو پارک کرد بعد به طرف من اومد و در رو برام باز نگه داشت. رفتاری که...
قسمت 6
صبح،وقتی که از خواب بیدار شدم، سروش هنوز خواب بود! به ساعتم نگاه کردم و گفتم:"اوه خدای من! یازده و نیمه!"
شب گذشته رو به یاد آوردم دو سه ساعتی بیشتر نخوابیده بودم، اما به یاد داشتم وقتی که...
چهار سال پیش بود! یه روز تابستونی! برای عوض کردن آب و هوا تصمیم گرفتیم یک هفته ای به ویلامون تو لواسون بریم. تو همسایگی ویلامون خانواده ای زندگی می کردن که به ظاهر خیلی محترم بودن. نسبتا خانواده ی پر...
قسمت 5
با مهراد کنار دریا قدر میزدیم! خندیدم و گفتم:" داداشی!!! خیلی دلم برات تنگ شده بود این چند وقت زیاد نتونستم ببینمت!!"
_"منم همینطور! اون خونه بدون تو خیلی سوت و کوره! کاش بودی!"
_"تو...
وسط جمع نشست! الحق که وجودش نعمتی بود! با حرفاش و جوکاش همه رو به خنده انداخت! با اینکه حتی یک کلمه از حرفاشم نفهمیده بودم ناخودآگاه می خندیدم! وقتی که دیدم حضورم در جمع بی فایدس، آروم از جام بلند...
اتاق ما در طبقه ی دوم ویلا بود. منظره ی بسیار زیبایی داشت و پنجرش رو به دریا باز می شد. رنگ دیوارها یاسی خوشرنگ و ملایمی بود که کاملا با پرده ها همخونی داشت. تخت خواب دو نفره ی زیبایی با روکش یاسی در...
سعی کردم به مفهوم این کلمه فکر کنم! همیشه وقتی این کلمه رو می شنیدم یاد مردای شیکم کنده با سیبیل پر پشت می افتادم. تصویر ذهنیم ازین کلمه رو با سروش مقایسه کردم و به خنده افتادم!س اون شوهر کجا و این...
خسته بود!!! از تمام حرکاتش و تک تک کاراش میتونستم بفهمم که خستس! اینکه به اجبار داره به این سفر میاد!به خاطر قولی که روز اول به همدیگه دادیم و اینکه سروش آدمی نبود که به راحتی زیر قولش بزنه! وسطای...
دوستای گلم اگه ازین داستان خوشتون اومده لطفا تشکر یادتون نره!
نیم ساعت از رفتن عسل و آرش میگذشت ومن با ناامیدی زل زده بودم به سروش! بالاخره سرشو بلند کرد، خستگی تو صورتش موج می زد! خدای من چقدر...
صبح با چشمای پف کرده از خواب بیدار شدم، فوری حاضر شدم و صبحانه نخورده به طرف پارکینگ رفتم. قبل از اینکه سروش بتونه عکس العمل خاصی نشون بده ماشین خودم رو روشن کردم و به سمت دانشگاه به راه افتادم. در...
از ماشین پیاده و وارد باغ شدیم. باشکوه بود! تنها کلمه ای که در اون لحظه به ذهنم رسید! با شکوه! بعد از سلام کردن به ک تک مهمونها به سمت جایگاهمون رفتیم. صدای بلند موزیک گوشهام رو آزار می داد. اصلا نمی...
قسمت دوم
زمان میگذره! خلی زودتر از اونچه که فکرشو می کنیم! و زندگی پر از اتفاق های غیر منتظرتنه و عجیبه!
چشمامو که باز کردم خودمو رو صندلی آرایشگاه دیدم! گیج و مبهوت به آیینه زل زدم. به سرعت...
قسمت اول
بعضی چیز ها خیلی ساده شروع میشن اما بعدش دیگه ساده نیستن بزرگ میشن، بزرگ، بازم بزرگتر، باید بگم: خیلی بزرگ!
****
مشتش رو کوبید روی میز و گفت:"همین که گفتم تو با سروش ازدواج میکنی!"
اشک...