جست و جو:

نوع: ارسال ها; کاربر: DayaN

جست و جو: جست و جو در زمان 0.02 ثانیه صورت گرفت.

  1. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    قسمت 7 سرم به شدت درد می کرد و چشمام قرمز شده...

    قسمت 7
    سرم به شدت درد می کرد و چشمام قرمز شده بود. تمام بدنم کوفته بود و بدجوری درد می کرد. چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم. نیمه شب گرمای آتش باعث شد از خواب بپرم. اما هیچ جا آتیش نگرفته بود، بلکه...
  2. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    لطفا تشکر یادتون نره! اون قدر بی حوصله بودم که...

    لطفا تشکر یادتون نره!

    اون قدر بی حوصله بودم که در اون لحظه فکر کردن به سروش آخرین کاری بود که ممکن بود انجام بدم!
    اونروز هم کسل کننده تر از هر روز دیگری به پایان رسید، شب که شد دوباره کمی گریه...
  3. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    چهرشو درهم کشید، شدت پایین اومدن اشکهاش بیشتر شد،...

    چهرشو درهم کشید، شدت پایین اومدن اشکهاش بیشتر شد، انگار بر سر گفتن یا نگفتن چیزی با خودش کلنجار می رفت.
    با ترس پرسیدم:"چیزی شده؟"
    "میگم ولی باید قول بدی آروم باشی!"
    "قول میدم!"
    چشماشو بست و زیر...
  4. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    تا به حال انقدر خوشحال ندیده بودمش! لحظه ای نبود...

    تا به حال انقدر خوشحال ندیده بودمش! لحظه ای نبود که لبخند روی لباش نباشه! مدام شوخی می کرد و می خندید. وقتی به رستوران رسیدیم ، ماشینو پارک کرد بعد به طرف من اومد و در رو برام باز نگه داشت. رفتاری که...
  5. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    قسمت 6 صبح،وقتی که از خواب بیدار شدم، سروش هنوز...

    قسمت 6
    صبح،وقتی که از خواب بیدار شدم، سروش هنوز خواب بود! به ساعتم نگاه کردم و گفتم:"اوه خدای من! یازده و نیمه!"
    شب گذشته رو به یاد آوردم دو سه ساعتی بیشتر نخوابیده بودم، اما به یاد داشتم وقتی که...
  6. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    چهار سال پیش بود! یه روز تابستونی! برای عوض کردن...

    چهار سال پیش بود! یه روز تابستونی! برای عوض کردن آب و هوا تصمیم گرفتیم یک هفته ای به ویلامون تو لواسون بریم. تو همسایگی ویلامون خانواده ای زندگی می کردن که به ظاهر خیلی محترم بودن. نسبتا خانواده ی پر...
  7. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    قسمت 5 با مهراد کنار دریا قدر میزدیم! خندیدم و...

    قسمت 5
    با مهراد کنار دریا قدر میزدیم! خندیدم و گفتم:" داداشی!!! خیلی دلم برات تنگ شده بود این چند وقت زیاد نتونستم ببینمت!!"
    _"منم همینطور! اون خونه بدون تو خیلی سوت و کوره! کاش بودی!"
    _"تو...
  8. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    وسط جمع نشست! الحق که وجودش نعمتی بود! با حرفاش و...

    وسط جمع نشست! الحق که وجودش نعمتی بود! با حرفاش و جوکاش همه رو به خنده انداخت! با اینکه حتی یک کلمه از حرفاشم نفهمیده بودم ناخودآگاه می خندیدم! وقتی که دیدم حضورم در جمع بی فایدس، آروم از جام بلند...
  9. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    اتاق ما در طبقه ی دوم ویلا بود. منظره ی بسیار...

    اتاق ما در طبقه ی دوم ویلا بود. منظره ی بسیار زیبایی داشت و پنجرش رو به دریا باز می شد. رنگ دیوارها یاسی خوشرنگ و ملایمی بود که کاملا با پرده ها همخونی داشت. تخت خواب دو نفره ی زیبایی با روکش یاسی در...
  10. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    سعی کردم به مفهوم این کلمه فکر کنم! همیشه وقتی...

    سعی کردم به مفهوم این کلمه فکر کنم! همیشه وقتی این کلمه رو می شنیدم یاد مردای شیکم کنده با سیبیل پر پشت می افتادم. تصویر ذهنیم ازین کلمه رو با سروش مقایسه کردم و به خنده افتادم!س اون شوهر کجا و این...
  11. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    خسته بود!!! از تمام حرکاتش و تک تک کاراش میتونستم...

    خسته بود!!! از تمام حرکاتش و تک تک کاراش میتونستم بفهمم که خستس! اینکه به اجبار داره به این سفر میاد!به خاطر قولی که روز اول به همدیگه دادیم و اینکه سروش آدمی نبود که به راحتی زیر قولش بزنه! وسطای...
  12. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    دوستای گلم اگه ازین داستان خوشتون اومده لطفا تشکر...

    دوستای گلم اگه ازین داستان خوشتون اومده لطفا تشکر یادتون نره!

    نیم ساعت از رفتن عسل و آرش میگذشت ومن با ناامیدی زل زده بودم به سروش! بالاخره سرشو بلند کرد، خستگی تو صورتش موج می زد! خدای من چقدر...
  13. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    صبح با چشمای پف کرده از خواب بیدار شدم، فوری حاضر...

    صبح با چشمای پف کرده از خواب بیدار شدم، فوری حاضر شدم و صبحانه نخورده به طرف پارکینگ رفتم. قبل از اینکه سروش بتونه عکس العمل خاصی نشون بده ماشین خودم رو روشن کردم و به سمت دانشگاه به راه افتادم. در...
  14. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    از ماشین پیاده و وارد باغ شدیم. باشکوه بود! تنها...

    از ماشین پیاده و وارد باغ شدیم. باشکوه بود! تنها کلمه ای که در اون لحظه به ذهنم رسید! با شکوه! بعد از سلام کردن به ک تک مهمونها به سمت جایگاهمون رفتیم. صدای بلند موزیک گوشهام رو آزار می داد. اصلا نمی...
  15. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    قسمت دوم زمان میگذره! خلی زودتر از اونچه که...

    قسمت دوم

    زمان میگذره! خلی زودتر از اونچه که فکرشو می کنیم! و زندگی پر از اتفاق های غیر منتظرتنه و عجیبه!
    چشمامو که باز کردم خودمو رو صندلی آرایشگاه دیدم! گیج و مبهوت به آیینه زل زدم. به سرعت...
  16. پاسخ ها
    15
    نمایش ها
    2,019

    زیر نور ماه | دایان مدیر سایت

    قسمت اول
    بعضی چیز ها خیلی ساده شروع میشن اما بعدش دیگه ساده نیستن بزرگ میشن، بزرگ، بازم بزرگتر، باید بگم: خیلی بزرگ!
    ****
    مشتش رو کوبید روی میز و گفت:"همین که گفتم تو با سروش ازدواج میکنی!"
    اشک...
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 16 , از مجموع 16