قسمت اخر
آماده شده بودم که وسایلمو ببرم کلیسا، که اون آقای ایتالیایی که میخواست خونشو بهم اجاره بده زنگ زد و گفت که خونش هنوز هست، همون شب با عموم رفتیم خونش و باهاش قرار داد بستیم. خونه تمیز و...
نوع: ارسال ها; کاربر: DayaN
قسمت اخر
آماده شده بودم که وسایلمو ببرم کلیسا، که اون آقای ایتالیایی که میخواست خونشو بهم اجاره بده زنگ زد و گفت که خونش هنوز هست، همون شب با عموم رفتیم خونش و باهاش قرار داد بستیم. خونه تمیز و...
قسمت 18
پدر من چون آدمیه که تو زندگیش سر هیچکس کلاه نذاشته فکر میکنه دیگران هم همینطور هستن. جالب اینه که با اینکه سرش تا حالا چند بار کلاه رفته، باز هم چارش نمیشه و به همه اعتماد میکنه. مثلا وقتی...
قسمت 17
دستشویی چسبیده به اطاق خواب پدر و مادر امیر بود، منم شبی حداقل یکبار باید دستشویی برم. سیفون هم چنان صدایی میداد که همه رو بیدار میکرد. بنابراین مجبور میشدم برم دستشویی دم در، برای اونکار...
قسمت 16
You belive you are in love because it feels f...ing great to be in love
خوب، اشکالتراشی کار آسونيه و مهم راه حله. حالا نوبتی هم که باشه نوبت جواب دادن به اين سئواله که چه عواملی نشان...
قسمت 15
یکی از دوستهای خانوادگی ما در شمال یه باغ داشت و قرار شد چند روزی به اتفاق دوستهای خانوادگی پدر و مادرم بریم اونجا. اینقدر امروز و فردا کردن که من تصمیم گرفتم خودم با نرگس برم. رفتم دو تا...
قسمت 14
توی اين قسمت داستان، برنامه عروسی رو تا آخر براتون تعريف ميکنيم. خوب ديگه اونهايی که همديگرو ميخواستند بهم رسيدن و جشن گرفتن. اين همونجاييکه تموم داستانهای عاشقانه ميشه، اما داستان ما...
قسمت 13
بعد از ماجرای روز یکشنبه آرامشی نسبی برقرار شد. مامانم یه کسی رو تو طرفهای خیابون پیروزی پیدا کرده بود که هر مدل لباس عروس رو با قیمتی کمتر از نصف میدوخت. با مامانم یه روز رفتیم میدون...
قسمت 12
امير گفت اينا تا چند روزي نميزارن منو تو با هم تنها باشيم ميخوام بهت بگم كه اگه كره ماه هم بودم بخاطرت برميگشتم. دائم امير برميگشت و منو نگاه ميكرد و دوباره پرسيد: مثل اينكه زياد خوشحال...
قسمت 11
و اما حال و اوضای من بيچاره تو ايران : همه ما از اينكه امير قراره بياد خيلي خوشحال بوديم ، مادر و پدر امير از دو جهت خوشحال بودن يكي از اين جهت كه پسرشون داشت عروسي ميكرد و ديگه اينكه توي...
قسمت 10
كارهاي مربوط به عروسي شروع شد، چون پدر و مادر من سنشان كمي زياد بود بيشتر زحمت گرد مادر نرگس بود كه با جديت و علاقه امور مربوطه را دنبال ميكرد. منكه در آمريكا بودم و از دور فقط خبرها را...
قسمت 9
از اون روز افتادم دنبال جور کردن مدارک. از هر چیزی که میشد یه مدرک تهیه کردم. از نمرات رسمی دانشگاه و برگه ای که نشون میداد هنوز دانشجو هستم تا مدرکی که نشون میداد که دانشگاه داره پول...
قسمت 8
با اينكه از دنياي من فقط يك نفر كم شده بود خيلي احساس تنهايي ميكردم. شبي كه امير رفت اصلا نخوابيدم. وقتي رسيدم خونه همش فكر ميكردم كه الان امير تو هوائه ، الان امير رسيده ، الان...
دوستان با عرض پوزش لطفا مرا عفو کنید این هم قسمت 4
من برای اولين بار قرار بود برم پارتی. من تا اون موقع که سال دوم سوم دانشگاه بودم ابروهامو برنداشته بودم و امير هميشه دوست داشت که من ابروهامو...
قسمت 7
راستش منم با عقد کردن اصلاْ موافق نبودم، چون اگر امير ميرفت اونجا و نظرش عوض ميشد من فقط الکی اسم يکيرو تو شناسنامم کرده بودم که همتون ميدونيد که اين مسئله برای يه دختر تو ايران اصلاْ صورت...
قسمت 6
صبح رفتم شرکت ، همش فکر ملاقات با ناپدری نرگس بودم. راستش تا حالا در چنین موقعیتی قرار نگرفته بودم. یه شلوار جین پوشیده بودم با یه پیراهن مردونه چهارخونه. میخواستم نه خیلی رسمی باشه و نه...
قسمت 5
عجب ولنتاینی بود. اینقدر خوب بود که اسممو از این به بعد بجای امیر میخوام بزارم ریما (بر عکس امیر) ، حالا چرا؟ یه وقت فکر نکنید تغییر جنسیت دادم. بلکه جریان از این قراره که یجورایی چپ کردم....
قسمت 3
راستش هدف من و نرگس از نوشتن اين مطالب تنها بيان خاطراتمون نيست. بلکه دوست داريم با شما عزيزان کمی هم در اين باره بحث و گفتگو کنيم. به نظر من يکی از مشکلاتی که در جامعه ما وجود داره و...
قسمت 2
فردای اونروز دوباره به امير زنگ زدم، راستش برای هيچ کدوممون تصميم سختی نبود. گرچه پسر خوبی بنظر ميومد ولی اهميت درس و کنکورم در اون موقع خيلی بيشتر بود.
: سلام امير خان
-سلام نرگس خانم،...
این داستان بر اساس واقعیته و از زبان نرگس و امیر( هر دو ) روایت میشه
قسمت 1
ــ ــ نرگس:
برای ديدن يکی از دوستام که دانشجوی دانشگاه شريف بود رفته بودم دانشگاه شريف. داشتم دنبال ساختمان دانشکده...